خواجوی کرمانی – غزل شماره 614
برآمد بانگ مرغ و نوبت بام
کنون وقت می است و نوبت جام
چو کار پختگان بی باده خام است
به دست پختگان ده باده ی خام
به هر ایامی این عشرت دهد دست
بگردان باده چون بادست ایام
لبش خواهی به ناکامی رضا ده
که کس را برنیاید زان دهان کام
من شوریده را معذور دارید
که بر آتش نشاید کردن آرام
دلم کی در فراق آرام گیرد
بود آرام دل وصل دلارام
منم دور از تو همچون مرغ وحشی
به بوی دانه ای افتاده در دام
ز سرمستی برون از روی و مویت
نه از صبح آگهی دارم نه از شام
قلم در کش چو بینی نام خواجو
که نبود عاشق شوریده را نام