خواجوی کرمانی – غزل شماره 605
رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگین دل
چون تواند که کشد بار غمش چندین دل
زین صفت بر من اگر جور کند مسکین من
ور ازین پس ندهد داد دلم مسکین دل
من ازین در به جفا بازنگردم که مرا
پای بندست در آن سلسله ی مشکین دل
با گلستان جمالش نکشد فصل بهار
اهل دل را به تماشای گل و نسرین دل
خسرو ار بند و گر پند فرستد فرهاد
برنگیرد به جفا از شکر شیرین دل
دلم از صحبت خوبان نشکیبد نفسی
ای عزیزان من بیدل چه کنم با این دل
نکند سوی دل خسته ی خواجو نظری
آه از آن دلبر پیمان شکن سنگین دل