باغبان گو برو و باد مپیما کز گل

خواجوی کرمانی – غزل شماره 601

باغبان گو برو و باد مپیما کز گل

به دم سرد سحر باز نیاید بلبل

حبدّا باده ی گلرنگ به هنگام صبوح

از کف سرو قدی گلرخ مشکین کاکل

در بهاران که رساند خبر کبک دری

به جز از باد بهاری به در خرگه ی گل

بنگر از ناله ی شبگیر من و نغمه ی مرغ

دشت پر زمزمه و طرف چمن پر غلغل

گر صبا سلسله بر آب نهد فصل ربیع

از چه بر گردن قمری بود از غالیه غل

باد نوروز چو برخاست نیارند نشست

بلبلان بی گل و مستان صبوحی بی مل

مطرب آن لحظه که آهنگ فرو داشت کند

زندش بلبله گلبانگ که قل قل قل قل

ای ز بادام تو در عین خجالت نرگس

وی ز گیسوی تو در حلقه ی سودا سنبل

آن سر زلف قمرسای شب آسا را بین

همچو زاغی که زند در مه تابان چنگل

هر چه خوبان جهان را به دلارایی برد

جزو بود آن همه و حسن جهانگیر تو کُل

دست گیرید که خواجو که دلش رفت برود

بارش افتاده و گشتست اسیر سر پل

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها