دیدم از دور بتی کاکلکش مشکینک

خواجوی کرمانی – غزل شماره 585

دیدم از دور بتی کاکلکش مشکینک

دهنش تنگک و چون تنگ شکر شیرینک

لبکِ لعلِ روان‌پرورکش جان‌بخشک

سرک زلفک عنبرشکنش مشکینک

در سخن لعلک دُرپوشک او دُرپاشک

بر سمن سنبل پرچینک او پرچینک

چشمکش همچو دل ریشک من بیمارک

دستکان کرده به خون دلکم رنگینک

هست مرجان مرا قوت ز مرجانک او

ای دریغا که نبودی دلکش سنگینک

نرگسش مستک و عاشق‌کشک و خونخوارک

سنبلش پستک و شوریدگک و پرچینک

زلفکش دلکشک و غمزگکش دلدوزک

بَرَکش نازکک و ساعدکش سیمینک

گفتمش در غم عشقت دل خواجو خون شد

بیش از این چند بگو صبر کند مسکینک

رفت در خنده و شیرین‌لبک از هم بگشود

گفت داروی دل و مرهم جانش اینک

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها