خواجوی کرمانی – غزل شماره 566
گلزار جنت است رخ حور پیکرش
وآرامگاه روح، لب روح پرورش
سرو سهی که در چمن آزادیش کنند
آزاد کرده ی قد همچون صنوبرش
باد بهار نکهتی از شاخ سنبلش
وآب حیات قطره ای از حوض کوثرش
شکّر حکایتی ز دو لعل شکر وشش
عنبر شمامه ای ز دو زلف معنبرش
تاراج گشته صبر ز جادوی دلکشش
زنّار بسته عقل ز هندوی کافرش
خطی ز مشک سوده در اثبات دلبری
وجهی نوشته بر ورق روی چون خورش
یا نی مگر که خازن سلطان نیکویی
قفلی زمرّدین زده بر درج گوهرش
زان رو که زلف سرزده سر بر خطش نهاد
معلوم می شود که چه سوداست در سرش
گر خون چکد ز گفته ی خواجو عجب مدار
کز درد عشق غرقه ی خون است دفترش