خواجوی کرمانی – غزل شماره 535
به فلک می رسد خروش خروس
بشنو آوای مرغ و ناله ی کوس
شد خروس سحر ترنّم ساز
در ده آن جام همچو چشم خروس
این تذروان نگر که در رفتار
می نمایند جلوه ی طاووس
ساقیا باده ده که در غفلت
عمر بر باد می رود به فسوس
عالم آن گنده پیر بی آب است
که برافروخت آتش کاووس
فلک آن پیر زال مکّار است
که ز دستان او زبون شد طوس
گر فریبد تو را به بوس و کنار
تا توانی کنار گیر از بوس
زانک از بهر قید دامادست
که گره می کنند زلف عروس
هر که او دل به دست سلطان داد
گو برو خاک پای دربان بوس
داروی این مرض که خواجو راست
برنخیزد ز دست جالینوس