خواجوی کرمانی – غزل شماره 512
گر یار یار باشدت ای یار غم مخور
گنجت چو دست می دهد از مار غم مخور
بر مقتضای قول حکیمان روزگار
اندک بنوش باده و بسیار غم مخور
دستار صوفیانه و دلق مرقعت
گر رهن شد به خانه ی خمّار غم مخور
کارت چو شد ز دست و تو انکار می کنی
اقرار کن به رندی و ز انکار غم مخور
چون دوست در نظر بود از دشمنت چه غم
چون گل به دست باشدت از خار غم مخور
با طلعت حبیب چه اندیشه از رقیب
چون یار حاضرست ز اغیار غم مخور
گر درد دل دوا شود ای دوست شاد زی
ور غمگسار غم بود ای یار غم مخور
چون زر به دست نیست ز طرّار غم مدار
چون سر ز دست رفت ز دستار غم مخور
خواجو مدام جرعه ی مستان عشق نوش
وز اعتراض مردم هشیار غم مخور