گر دلم روز وداع از پی محمل می شد

خواجوی کرمانی – غزل شماره 416

گر دلم روز وداع از پی محمل می شد

تو مپندار که آن دلبرم از دل می شد

هیچ منزل نشود قافله از آب جدا

زانک پیش از همه سیلاب به منزل می شد

گفتم از محمل آن جان جهان برگردم

پایم از خون دل سوخته در گل می شد

راستی هر که در آن سرو خرامان می دید

همچو من فتنه بر آن شکل و شمایل می شد

ساربان خیمه برون می زد و اینم عجبست

که قیامت نشد آن روز که محمل می شد

قاتلم می شد و چون خون ز جراحت می رفت

جان من نعره زنان از پی قاتل می شد

همچو بید از غم هجران دل من می لرزید

کان سهی سرو خرامان متمایل می شد

پند عاقل نکند سود که در بند فراق

دل دیوانه ندیدیم که عاقل می شد

بگذر از خویش که بی قطع مسالک خواجو

هیچ سالک نشنیدیم که واصل می شد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها