خواجوی کرمانی – غزل شماره 385
سوز غم تو آتشم از جان برآورد
مهر تو دودم از دل بریان برآورد
چشم پر آب ما چو ز بحرین دم زند
شور از نهاد قلزم و عمان برآورد
گردون لاجورد به دور عقیق تو
بس خون لعل کز جگر کان برآورد
مرغ دلم ز عشق گلستان عارضت
هر دم هوا بگیرد و افغان برآورد
ما را بهخ باد داد و گر آن کفر زلف توست
این مان بتر بود که زایمان برآورد
هر لحظه چشم ترک تو چون کافران مست
خنجر به قصد خون مسلمان برآورد
با کوه اگر صفت کنم از شوق کازرون
آه از دل شکسته ی نالان برآورد
گر اشتیاق کعبه برینسان بود بسی
ماه را به گرد کوه و بیابان برآورد
خواجو چنین که چشمه ی خونبار چشم توست
هر دم معیّن است که طوفان برآورد