خواجوی کرمانی – غزل شماره 334
خسرو انجم بگه بام برآمد
یا مه خلّخ به لب بام برآمد
صبح جمالش بدمید از شب گیسو
یا شه روم از طرف شام برآمد
سرو گل اندام سمن عارض ما را
سبزه به گرد رخ گلفام برآمد
مجلسیان سحری را شب دوشین
کام دل از جام غم انجام برآمد
چشمه ی خورشید درخشان مروّق
وقت صبوح از افق جام برآمد
کام من این بود که جان بر تو فشانم
عاقبت از لعل توام کام برآمد
زلف تو چون سلسله جنبان دلم شد
بس که به دیوانگی ام نام برآمد
خال تو تا دانه و زلفین تو شد دام
کیست که مرغ دلش از دام برآمد
گو برو آرام چو کام دل خواجو
از لب جانبخش دلارام برآمد