خواجوی کرمانی – غزل شماره 272
با درد دُرد نوشان درمان چه کار دارد
با ناله ی خموشان الحان چه کار دارد
در شهر بی نشانان سلطان چه حکم داند
در ملک بی زبانان فرمان چه کار دارد
دریا کشان غم را از موج خون مترسان
با اهل نوح مرسل طوفان چه کار دارد
از دفتر معانی نقش صور فرو شوی
با نامه ی الهی عنوان چه کار دارد
زلف سیه چه آری در پیش چشم جادو
با ساحران بابل ثعبان چه کار دارد
عیبی نباشد ار من سامان خود ندانم
با آنک سر ندارد سامان چه کار دارد
بر خاک کوی جانان بگذر ز آب حیوان
کانجا که خضر باشد حیوان چه کار دارد
خسرو چگونه سازد منزل به صدر شیرین
بر مسند سلاطین دربان چه کار دارد
ریحان گلشن جان عقل است و نزد جانان
چون روح در نگنجد ریحان چه کار دارد
از مه رخان چه داری چشم وفا و یاری
در دست زند خوانان فرقان چه کار دارد
گفتم که جان خواجو قربان توست گفتا
در کیش پاکدینان قربان چه کار دارد