خواجوی کرمانی – غزل شماره 257
آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود
به جز از ورزش عشق تو مرا کار نبود
کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند
گرچه بی روی تو ما را سر بازار نبود
هر که با صورت خوب تو نیامد در کار
چون بدیدیم به جز صورت دیوار نبود
هیچ خسرو نشنیدیم که همچون فرهاد
بسته ی پسته ی شیرین شکر بار نبود
هرگز از گلبن ایام که چیدست گلی
که از آن پس سر و کارش همه با خار نبود
از سر دار میندیش که در لشکر عشق
عَلَم نصرت منصور به جز دار نبود
خواجو انفاس تو این نکهت مشکین ز چه یافت
که چنین غالیه در طبله ی عطار نبود