خواجوی کرمانی – غزل شماره 199
کو دل که او به دام غمت پایبند نیست
صیدی به دست کن که سرش در کمند نیست
با دلبری سمتگر و سرکش فتاده ام
کو را خبر ز حال من مستمند نیست
پر میزند ز شوق لبش مرغ جان من
عیب مگس مکن که شکیبش ز قند نیست
گویند صبر در مرض عشق نافع است
باری درین هوا که منم سودمند نیست
گر بند مینهی و گرم پند می دهی
هستم سزای بند ولی جای پند نیست
هر کس که سرو گفت قدت را به راستی
او را معیّن است که همت بلند نیست
تا بسته شد ز عشق تو بر دل طریق عقل
در شهر کو کسی که کنون شهربند نیست
گر رد کنی مرا نکند هیچکس قبول
زیرا که ناپسند تو کس را پسند نیست
خواجو مگر به زخم فراقت شود قتیل
ور نی ز ضرب تیغ تو او را گزند نیست