دیشب دل ز ملک دو عالم خبر نداشت

خواجوی کرمانی – غزل شماره 167

دیشب دل ز ملک دو عالم خبر نداشت

جانم ز غم برآمد و از غم خبر نداشت

آن را که بود عالم معنی مسّخرش

دیدم به صورتی که ز عالم خبر نداشت

دلخسته ای که کشته ی شمشیر عشق شد

زخمش به جان رسید و ز مرهم خبر نداشت

مستسقئی که تشنه ی دریای وصل بود

بگذشت آبش از سر و از یم خبر نداشت

دل صید عشق او شد و آگه نبود عقل

افتاد جام و خرد شد و جم خبر نداشت

جم را چو گشت بی خبر از جام مملکت

خاتم ز دست رفت و ز خاتم خبر نداشت

عیسی که دم ز روح زدی گو ببین که من

دارم دمی که آدم از آن دم خبر نداشت

خواجو که گشت هندوی خال سیاه دوست

دل را به مهره داد و ز ارقم خبر نداشت

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها