خنک آن باد که باشد گذرش بر کویت

خواجوی کرمانی – غزل شماره 159

خنک آن باد که باشد گذرش بر کویت

روشن آن دیده که افتد نظرش بر رویت

صید آن مرغ شوم کو گذرد بر بامت

خاک آن باد شوم کو به من آرد بویت

زلف هندوی تو باید که پریشان نشود

زانک پیوسته بود همره و هم زانویت

سحرا گر زانک چنین است که من می نگرم

خواب هاروت ببندد به فسون جادویت

بیم آن است که دیوانه شوم چون بینم

روی آن آب که زنجیر شود چون مویت

عین سحرست که هر لحظه به روبه بازی

شیرگیری کند و صید پلنگ آهویت

روز محشر که سر از خاک لحد بردارند

هر کسی روی به سویی کند و من سویت

مرغ دل صید کمانخانه ی ابروی تو شد

چه کمان است که پیوسته کشد ابرویت

بر سر کوی تو خواجو ز سگی کمتر نیست

گاه گاهی چه بود گر گذرد در کویت

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها