خواجوی کرمانی – غزل شماره 157
حذر کن ز یاری که یاریش نیست
بشو دست از آنکو نگاریش نیست
چه ذوقش بود بلبل ار در چمن
گلی دارد و گلعذاریش نیست
خرد راستی را نهالی خوشست
ولیکن به جز صبر باریش نیست
مبر نام مستی که شرب مدام
بود کار آن کس که کاریش نیست
مده دل به دنیا که در باغ عمر
گلی کس نبیند که خاریش نیست
نیابی به جز باده ی نیستی
شرابی که رنج خماریش نیست
مرا رحمت آید بر آنکو چو من
غمی دارد و غمگساریش نیست
بدینسان که کافور او در خطت
عجب گر ز عنبر غباریش نیست
به بازار او نقد قلبم درست
روان است لیکن عیاریش نیست
کجا اوفتم زین میان بر کنار
که بحر مودّت کناریش نیست
اگر زانک خواجو بری شد ز خویش
چه شد حسرت خویش باریش نیست