بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست

خواجوی کرمانی – غزل شماره 143

بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست

چشمم از عکس جمالش لاله زاری دیگرست

از میان جان من هرگز نمی گیرد کنار

گرچه هر ساعت میانش در کناری دیگرست

تا لب میگون او در داد جان را جام می

چشم مست نیم خوابش را خماری دیگرست

عاشقان را با طریق زهد و تقوی کار نیست

زاهدی در مذهب عشّاق کاری دیگرست

ای که در حسن و لطافت در جهانت یار نیست

تا نپنداری که ما را جز تو یاری دیگرست

زلف مشکینت چرا آشفته شد چون کار من

یا تو را کاریست کو آشفته کاری دیگرست

بارها گفتم که دل برگیرم از مهرت ولیک

بار عشقت بر دلم این بار باری دیگرست

گر چه چین پیوسته در ابروی مشکینت خطاست

در خم زلف تو هر چین زنگباری دیگرست

شیر مردان را اگر آهو شکارست این عجب

کآهوی چشم تو را هر دم شکاری دیگرست

از جهان خواجو طریق عاشقی کرد اختیار

بختیار آن کس که او را اختیاری دیگرست

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها