اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 92
برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی
که از اندیشه برتر می پرد آه سحر گاهی
تو ای شاهین نشیمن در چمن کردی از آن ترسم
هوای او به بال تو دهد پرواز کوتاهی
غباری گشته ای آسوده نتوان زیستن اینجا
به باد صبحدم درپیچ و منشین بر سر راهی
ز جوی کهکشان بگذر ز نیل آسمان بگذر
ز منزل دل بمیرد گرچه باشد منزل ماهی
اگر زان برق بی پروا درون او تهی گردد
به چشمم کوه سینا می نیرزد با پر کاهی
چسان آداب محفل را نگه دارند و می سوزند
مپرس از ما شهیدان نگاهی بر سر راهی
پس از من شعر من خوانند و دریابند و می گویند
جهانی را دگرگون کرد یک مرد خود آگاهی