خیال آن صنم سرو قد سیم ذقن

عمعق بخارایی – قصیده شماره 16

در مدح ابوالحسن شمس الملک نصیرالدوله ناصرالدین نصربن طفقاج خان ابراهیم

خیال آن صنم سرو قد سیم ذقن

به خواب دوش یکی صورتی نمود به من

هلال وار رخ روشنش گرفته خسوف

کمند وار قد راستش گرفته شکن

هزار شعله ی آتش فروخته در دل

هزار چشمه ی توفان گشاده کرده ز تن

رخی که بود چو جان فرشته ای رخشان

ز خاک و خون شده همچون لباس اهریمن

نه بر دو عارض گلرنگ او نشانه ی گل

نه گرد سینه ی سیمین او نشان سمن

سمنش سوخته و ریخته گلش در گِل

یکی ز درد دریغ و یکی زباد محن

شهیدوار به خون اندرون گرفته مقام

غریب وار به خاک اندرون گرفته وطن

یکی سرشک و هزاران هزار درد و دریغ

یکی دریغ و هزاران هزار گونه حزن

گسسته بر رخ بیجاده گون طویله دُر

گرفته در عرق گوهرین عقیق یمن

چه گفت؟ گفت: دریغا امید من، که مرا

غلط فتاد همی در وفا و مهر تو ظن

گمان نبرده بُدم من که تو بدین زودی

صبور وار ببندی ز یاد بنده دهن

هنوز ناچده زین بوستان من کس گل

هنوز ناشده سیر این لبان من ز لبن

هنوز نرگس سیراب من ندیده جهان

هنوز سوسن آزاد من ندیده چمن

به خاک تیره سپردی مرا به چنگ اجل

بدل گزیدی کمتر کسی ز من بر من

کنار پر گل من رفته در کنار زمین

تو در کنار سمن سینگان سیم بدن

بنفشه موی مرا خاک برگشاده گره

تو با بنفشه عذاران گره زده دامن

همان کسم که بُد این صورتم جمال بهار

همان کسم که بُد این عارضم نگار ختن

همان کسم که هر آن کس که دید می گفتی:

سهیل مشکین زلفی و ماه زهره ذقن

کنون به زیر زمینم چو صد هزار غریب

گرفته این تن مسکین من به گِل مسکن

ز خاک و خشت بگسترده بستر و بالین

ز درد و حسرت کرده ازار و پیراهن

چو چشم های یتیمان ز آب دیده، لحد

چو جامه های شهیدان ز خون سینه کفن

نه کس بیارد روزی ز روزگارم یاد

نه کس بگردد روزی مرا به پیرامن

عنا کشیده ز کید ستاره ی جافی(1)

ستم رسیده ز جور زمانه ی ریمن

گرفته یاد تو را دوست وار اندر بر

ببسته مهر تو را طوق وار برگردن

ایا به چنگ اجل در سپردمان به حیل

ایا به دام بلا درفکندمان به فتن

صنم بُدیم و شمن تاکنون و باز کنون

خیال تو صنم است و روان من چو شمن

گذاشتیم و گذشتیم و آمدیم و شدیم

تو شاد زی و بکن نوش باده ی روشن

سده دلیل بهار است و روزگار نشاط

نشاط کن که جهان پر گل است و پر سوسن

رسوم بهمن و بهمنجنه است و روز سده

الا، به بهمن پیش آر قبله ی بهمن

بخواه جام و برافروز آذر برزین

که پر شمامه ی کافور شد کُه و برزن

زمین صحیفه ی سیم است و ابر، گنج گهر

درخت قبه ی کافور و خاک، دُرّ عدن

فلک درخش همی بارد و هوا الماس

ز خاک سنگ همی روید و ز آب آهن

شمام ههای بلور است شاخ هر گلبن

خزینه های عبیر است خاک هر معدن

بخواه آن گهر پاک نابسوده، که اوست

بیان قدرت و اثبات خالق ذوالمن

از آنکه چون بفروزی شعاع او به فلک

کند کنار نگاران خلد پر جوشن

اگر فروخته باشد بود چو زرین کوه

چو آرمیده بود باز بسّدین خرمن

شبی که او بنماید به خالق صورت خویش

عقیق بارد به کیل و عود و مشک ختن

شعاع هاش پدید آرد از هوا، یاقوت

شراره هاش برویاند از زمین روین

زبانه هاش چو شمشیرهای خون آلود

به رزمگه به کف شهریار شیر اوژن

شه مظفر منصور، نصر ناصرحق

که پادشاه زمین است و شهریار زمن

ضمان خلق خدای و امین دین رسول

نظام حجت حق و قوام دین و سنن

بزرگوار کسی کز بزرگی ملکت

به تیغ دولت برکند اصل و بیخ فتن

مبارک اختر شاهی، که از ملوک وراست

زمانه زیر مراد و جهان به زیر منن

به دست دولت، اسلام را دهد تعلیم

به فرق همت افلاک را کند روزن

چه سد آهن پیشش، چه کاغذین دیوار

چه کوه زرین پیشش، چه دانه ی ارزن

شجاعت و هنر و جود و دولت و عز

جمال و قوت و خوبی و خَلق و خُلق حسن

خدای داده است او را به فضل خویش عطا

به رغم حاسد بدخواه و کوری دشمن

ایا نبرده سواری که در صف میدان

شوند مردان پیشت زنان آبستن

نهنگ کوه اوباری و شیر آهن خای

هژبر خون افشانی و پیل کوه افکن

سوار تیغ گذاری، شجاع حیدر زخم

سپهر گرز گرایی، سهیل ناچخ زن

تبارک الله! روزی که در مصاف آیی

نشسته قارون کردار بر کُه قارن

هزار لشکر باشی تو در یکی میدان

هزار رستم باشی تو در یکی جوشن

ز گرز رستم بیش است تازیانه ی تو

چنانکه نیزه ی رستم تو را کم از سوزن

شعاع تیغ تو مرجان کند همه میدان

نهیب زخم تو سندان کند خز ادکن

ایا به قوت و اقبال و فر دولت تو

غلام حسن تو گشته زمانه ی توسن

به روزگار تو باطل شد، ای مَلِک، یکسر

فسانه های فرامرز و قصه ی بیژن

جهان تویی و سر تیغ توست دولت وملک

چنانکه خواهی زی و چنانکه خواهی زن

به دست دولت، بند موافقان بگشای

به تیغ نصرت بیخ مخالفان برکن

همیشه تا به دلایل جداست روز از شب

همیشه تا به حقیقت به است مرد از زن

همیشه باش و نشاط آزمای و جان پرور

جهان گشای و ولایت ستان و شاه شکن

زمانه کرده تو را بر مراد دل فرمان

خدای داده به کردار نیک پاداشن

 

 


واژگان دشوار : 1-در برخی منابع، این مصراع چنین آمده است : به زیر خاک فراموش گشته بر دل خلق

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها