سعدی-گلستان-باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت 24
دست و پا بریدهای هزار پایی بکشت . صاحبدلی برو گذر کرد و گفت : سبحان الله ! با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پایی گریختن نتوانست
چو آید ز پی ، دشمنِ جان ستان
ببندد اجل پای اسب دوان
در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمان کیانی نشاید کشید