سعدی-گلستان-باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت 14
موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده . گفت : ای موسی دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم . موسی دعا کرد و برفت . پس از چند روز که باز آمد از مناجات ، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه بر او گرد آمده ، گفت این چه حالت است ؟ گفتند : خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته ، اکنون به قصاص فرمودهاند و لطیفان گفتهاند :
گربه ی مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از جهان برداشتی
عاجز باشد که دست قوت یابد
برخیزد و دست عاجزان برتابد
و لو بسط الله الرزق لعباده لبعوا فی الارض (1) موسی علیه السلام به حکمت جهان آفرین اقرار کرد و از تَجاسُر خویش استغفار .
ماذا اَخاضک یا مغرورُ فِی الخَطرِ
حَتّی هَلَکتَ فَلَیتَ النّملُ لم یَطِرِ (2)
بنده چو جاه آمد و سیم و زرش
سیلی خواهد به ضرورت سرش
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همان بِه که نباشد پرش
پدر را عسل بسیار است ولی پسر گرمی دار است .
آنکس که توانگرت نمی گرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند
واژگان دشوار : 1-ترجمه : و اگر خدا روزی بندگان را وسیع و فراوان کند در روی زمین ظلم و طغیان بسیار کنند . (سوره شوری آیه 27 ) 2-ترجمه : چه چیز تو را ای فریب خورده در میان مهلکه انداخت و نابود شدی ؟ ای کاش مورچه پردار نمی شد .