سعدی-گلستان-باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت ۲۳
بخشایش الهی گم شده ای را در مَناهی ، چراغ توفیق فرا راه داشت تا به حلقه ی اهل تحقیق درآمد . به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ، ذمائم اخلاقش به حَمائد مبدّل گشت دست از هوا و هوس کوتاه کرده و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده ی اوّل است و زهد و طاعتش نامعوّل
به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای
ولیک مینتوان از زبان مردم رست
طاقت جور زبانها نیاورد و شکایت پیش پیر طریقت برد . جوابش داد که : شکر این نعمت چگونه گزاری که بهتر از آنی که پندارندت
چند گویی که بداندیش و حسود
عیب جویان من مسکینند
گه به خون ریختنم برخیزند
گه به بد خواستنم بنشینند
نیک باشی و بدت گوید خلق
بِه که بد باشی و نیکت بینند
لیکن مرا که حسن ظنّ همگنان در حقّ من به کمال است و من در عین نقصان ، روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن
اِنّی لَمُستَتِرٌ مِن عَینِ جیرانی
وَ اللهُ یَعلمُ اَسراری و اَعلانی (۱)
در بسته به روی خود ز مردم
تا عیب نگسترند ما را
در بسته چه سود و عالم الغیب
دانای نهان و آشکارا
واژگان دشوار : ۱-ترجمه : من از چشم همسایگان پناهنم ، اما خدا پنهان و آشکار مرا می داند .