پروین اعتصامی – قصیده شماره 31
ای بی خبر ز منزل و پیش آهنگ
دور از تو همرهان تو صد فرسنگ
در راه راست، کج چه روی چندین
رفتار راست کن، تو نه ای خرچنگ
رخسار خویش را نکنی روشن
ز آیینه ی دل ار نزدایی زنگ
چون گلشنی است دل که در آن روید
از گلبنی هزار گل خوش رنگ
در هر رهی فتاده و گمراهی
تا نیست رهبرت هنر و فرهنگ
چشم تو خفته است، از آن هر کس
زین باغ، سیب می برد و نارنگ
این روبهک به نیت طاووسی
افکنده دم خویش به خمّ رنگ
بازیچه هاست گنبد گردان را
نامی شنیده ای تو ازین شترنگ
در دام بسته شبرو چرخت سخت
در بر گرفته اژدر دهرت تنگ
انجام کار درفکند ما را
سنگیم ما و چرخ چو قلماسنگ
خار جهان چه می شکنی در چشم
بر چهره چند می فکنی آژنگ
سالک بهر قدم نفتد از پا
عاقل ز هر سخن نشود دلتنگ
تو آدمی نگر که بدین رتبت
بیخود ز باده است و خراب از بنگ
گوهر فروش کان قضا، پروین
یک ره گهر فروخته، صد ره سنگ