حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 58
باز یار بی وفای ما سر یاریش نیست
ذره ای آن ماه مهرآسا وفاداریش نیست
بخت من درخواب گویا روی زیبای تو دید
زانکه عمری شد که در خواب است و بیداریش نیست
مُرد آیا در قفس یا با خیالت خو گرفت
مرغ دل کو؟ مدتی شد ناله و زاریش نیست
ما و دل بودیم کو اندیشه ی ما داشتی
لیک صد فریاد کآن هم تاب غمخواریش نیست
تکیه بر دل داده مژگانش ز بیداری چشم
آری آری بیش ازاین تاب پرستاریش نیست
ترسم از بس چشم من خون از مژه جاری کنی
مردمان گویند یارت بیمی از یاریش نیست
روی آزادی مدام اسرار کی دید از قیود
مرغ دل کاندر خم زلفی گرفتاریش نیست