حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 104
ای شعله رخ آتش به دلم در زده ای باز
یاقوت لب از خون که ساغر زده ای باز
زینسان که تو طرف کله از ناز شکستی
بر افسر خورشید فلک برد زده ای باز
دیگر چه خطا دیده ای ای آهوی چین، چون
وحشی صفت از سرزده ای سرزده ای باز
تر کرده ای از خون شهیدان لب لعلت
داغی به دل لاله ی احمر زده ای باز
زان آتش رخسار وزان غالیه ی زلف
آتش به دل و عود به مجمر زده ای باز
ای آنکه تو بر تارک اختر زده ای گام
بر لطف تو است دیده ی اختر زده ای باز
بر همزده ای رشته ی جمعیت دلها
چون شانه بر آن زلف معنبر زده ای باز
شیرین ز شکرخنده کنی کام جهانی
ای غنچه دهان خنده به شکر زده ای باز
اسرار ز نظم تو چکد آب لطافت
گویا که در آن آب و هوا پر زده ای باز