حاج ملاهادی سبزواری – غزل شماره 102
گل می دمد ز شاخ و وزد باد نوبهار
ساقی تفقدی کن و جامی ز می بیار
در کشتزار حُسن رخش، سبزه میدمد
رخش نظر بر آن به تفرج به سبزه زار
یک صفحه از صحیفه ی حسنت بود بهشت
در باب شرح وصل تو فصلی است نوبهار
دریای خون به سینه ی ما موج میزند
منعم مکن ز گریه که نبود به اختیار
محرم نبود مردم چشمم به روز وصل
شد دیده دجله تا که رود غیر برکنار
از سرّ آن دهان همه اسرار شد وجود
زان سبزه وار خط بشد این خطه سبزوار