شمس مغربی – غزل شماره 80
دلی که با رخ و زلف تو همنشین باشد
مجرد از غم و شادی و کفر و دین باشد
بود ز کفر و ز اسلام بی خبر آن دل
که زلف و روی تواش روز و شب قرین باشد
خود ز بهر تفاخر ز خرمن آن کس
که خوشه چین تو بودست خوشه چین باشد
کجا به ملک سلیمان و خاتمش نگرم
مرا که مملکت فقر در نگین باشد
مرا که جنت دیدار در درون دل است
چه التفات به جنات و حور عین باشد
کجا ز لذت دیدار او خبر یابی
تو را که میل به شیر و به انگبین باشد
بدوز دیده ز غیر وآنگهی به عین نگر
به عین کی نگرد هر که غیر بین باشد
به پیش دیده ی ما غیر و عین هردو یکی است
نظر چنین کند آن کس که با یقین باشد
بیا و دیده ای از مغربی به وام ستان
ببین که هر چه بگفت او چنین، چنین باشد