بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد

شمس مغربی – غزل شماره 76

بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد

بی مهر تو چون ذره هویدا نتوان شد

جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد

جز در رخ تو واله و شیدا نتوان شد

تا موج تو ما را نکشد جانب دریا

از ساحل خود جانب دریا نتوان شد

تا جذبه ی او برنرباید من و ما را

هرگز نفسی بی من و بی ما نتوان شد

از مهر رخش سایه صفت پست نگشتم

اندر پی آن قامت و بالا نتوان شد

از رنگ دو عالم نشده پاک و مصفا

آیینه ی آن چهره ی زیبا نتوان شد

در خلوت داگر دیده ز اغیار نشد پاک

از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد

بی دیده نشاید به تماشا شدن ای دوست

تا دیده نباشد به تماشا نتوان شد

چون مغربی از مشرق و مغرب نرسیده

خورشید صفت مفرد و یکتا نتوان شد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها