شمس مغربی – غزل شماره 50
آنچه جان گفت به دل باز نمی یارم گفت
به کسی رمزی از آن باز نمی یارم گفت
مطرب عشق درین پرده مرا سازی زد
که به کس هیچ از آن ساز نمی یارم گفت
گفت با من سخن عشق به آواز بلند
آنچه او گفت به آواز نمی یارم گفت
چون ندارد دل تو حوصله ی گنجشکی
بر او، زان سخنی باز نمی یارم گفت
آنکه او را پر پرواز نباشد هرگز
بر او، از پر و پرواز نمی یارم گفت
زیر لب خنده کنان عشوه کنان با دل من
آنچه گفت آن لب عیار نمی یارم گفت
لذت لعل لب و جام غم انجام تو را
به پی ذوق از آغاز نمی یارم گفت
شرح آن طره ی طرار نمیدانم داد
سحر آن غمزه غماز نمی یارم گفت (1)
مغربی با دل دمساز چو دمساز نه ای
با تو سرّ دل دمساز نمی یارم گفت
واژگان دشوار : 1-در نسخه مورد استفاده ما، این بیت نیامده است.