شمس مغربی – غزل شماره 17
ای کائنات ذات تو را مظهر صفات
وی پیش اهل دیده صفات تو به ز ذات
تا روی دلفریب تو آهنگ جلوه کرد
شد جلوه گاه روی تو مجموع کاینات
تا آفتاب حسن و جمالت ظهور کرد
ظاهر شدند جمله ذرات ممکنات
از بس که ابر فیض تو بارید بر عدم
سر بر زد از زمین عدم چشمه حیات
خاک عدم نکرد ز آیات یک نظر
شد مورد ورود تجلی واردات
ز صنام سومنات چو حسن تو جلوه کرد
شد بت پرست عابد اصنام سومنات
لات و منات را ز سر شوق سجده کرد
کافر چو دید حسن تو را از منات و لات
ای چرخ را به چرخ در آورده عشق تو
از شوق توست جمله افلاک را برات
ای طفل لطف ایزد بی چون که چون توتی
هرگز ندیده دیده ی ابا و امهات
ای مخزن خزاین وی خازن امین
وی مشکل دو عالم و سر حل مشکلات
ای مرکز و مدار وجود و محیط خود
وی همچو قطب ثابت و چون چرخ بی ثبات
گر سوی تو سلام فرستم تویی سلام
ور بر تو من صلات فرستم تویی صلات
کی چون دهد تو را به تو آخر بگو مرا
ای تو تو را مزکی وی تو تو را زکات
یا اجمل الجمال و یا املح الملاح
یا لطف اللطایف یا نکته النکات
هم درد و هم دوایی و هم حزن و هم فرح
هم قفل و هم کلیدی و هم حبس و هم نجات
یا اشمل المظاهر یا اکمل الظهور
یا برزخ البرازخ و یا جامع الشتات
هم گنج و هم طلسمی و هم جسم و هم روان
هم اسم و هم مسما هم ذات و هم صفات
هم مغربی و هم مشرقی و شرق
هم عرش و فرش و عنصر و افلاک و هم جهات