شمس مغربی – غزل شماره 10
ای بلبل جان چونی اندر قفس تنها
تا چند درین تنها مانی تو تن تنها
ای بلبل خوش الحان زان گلشن و زان بستان
چون بود که افتادی ناگاه به کلنجها
گویی که فراموشت گردیده درین گلخن
آن روضه و آن گلشن و آن سنبل و سوسن ها
بشکن قفس تن را پس تنتن تن گویان
از مرتبه ی گلخن بخرام به گلشن ها
مرغان هم آوازت مجموع ازین گلخن
پرنده به گلشن شد بگرفته نشیمن ها
در بیشه ی دام و دد معوا نتوان کردن
زین جای مخوف ای جان رو جانب مامنها
ای طایر افلاکی در دام تن خاکی
از بهر دو سه دانه وامانده خرمن ها
باری چو نمییاری بیرون شدن از قالب
بر منظره اش بنشین بگشاده روزن ها
ای مغربی مسکین اینجا چه شوی ساکن
کانجاست برای تو پرداخته مشکن ها