مخفی بدخشی – غزل شماره 6
یک خنده ی گل
هر چند ز دست تو خراب است دل ما
در بحر جنون گوهر ناب است دل ما
چون شمع ز سوز جگر و دیده ی خونبار
عمریست که در آتش و آب است دل ما
هر چند که طی کرده بیابان فراقت
لب تشنه تر از موج سراب است دل ما
تا چند بگو ای بت بد مهر خدا را
با غیر خوری باده و آب است دل ما
یک خنده ی گل بود سراپای بهارم
این قافله بگذشت و به خواب است دل ما
در پیش تو مانند خزف قدر ندارد
خرمهره مبین دُر خوشاب است دل ما
چون خواسته ای این غزل از مخفی دلریش
گویا به سوال تو جواب است دل ما