ورود-ثبت نام

خوش آن روزی که در کوی تو ای آرام جان فارغ

مخفی بدخشی – غزل شماره 43

آزادگان

خوش آن روزی که در کوی تو ای آرام جان فارغ

نشینم شادمان و از زبان این و آن فارغ

نمیدانستم از اول طریق گوشه گیری را

نگاه چشم میگون تو کردم از جهان فارغ

شدی دیوانه تا از قید عالم وارهی ای دل

به صحرا هم نخواهم شد ز سنگ کودکان فارغ

مزن گل بر سر دستار از گلزار بیرون شو

اگر خواهی شوی از گفتگو با باغبان فارغ

درخت ار بارور شد سنگسار خلق میگردد

بود از فتنه ی دوران چو سرو آزادگان فارغ

کسی را کز ازل با شیر غم پرورد دورانش

عجب دارم که گردد در بهشت جاودان فارغ

مده از شکوه ی بی جا ملال دوستان مخفی

به عالم کس نگردید از زبان دشمان فارغ

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *