مخفی بدخشی – غزل شماره 38
شاخ بریده
هر چند غنچه راست ز باد بهار فیض
دارد دلم ز نگهت گیسوی یار فیض
گلها به باغ ار ببرند از بهار فیض
برده بهار از گل رویش هزار فیض
همچون درخت خشک ز باران نوبهار
ما برده ایم از مژه ی اشکبار فیض
جز نام از سخا و کرم نیست در جهان
عنقا و کیمیاست در این روزگار فیض
ما را به خوب و زشت جهان واعظا چه کار
شاخ بریده را نبود از بهار فیض
نه گل شدم که زینت باغ و چمن شوم
نه خار خشک تا برد از من شرار فیض
مخفی تو بگذر از دل پر درد عاشقان
بسیار برده اند ازین لاله زار فیض