مخفی بدخشی – غزل شماره 16
چشم خمارین
گشتم خراب چشم خمارینت الغیاث
تلخ است کام از لب شیرینیت الغیاث
باشد تنت لطیف تر از برگ گل ولی
ای شوخ دارم از دل سنگینت الغیاث
رحمی بکن که صید ضعیف است مرغ دل
گشته اسیر چنگل شاهینت الغیاث
هرشیوه ات جفا است در آیین دلبری
ازشیوه است فغان وز آیینت الغیاث
مخفی به باغ حسن تو ای بی وفا مدام
دارد چو عندلیب ز گلچینت الغیاث