شعر نخست :
امام زمان عج
هوای شهر بهاری ولی غم انگیز است
بهار اگر تو نباشی شبیه پائیز است
دلم هوای تو کرده چه میشود آیی
ببین که کاسه صبرم ز غصه لبریز است
قسم به عصمت زهرا کسی که در قلبش
ولایت تو ندارد فقیر و بی چیز است
به انتظار قدومت مسافر زهرا
ببین که جمعه به جمعه گدا سحرخیز است
به عالمی نفروشم دمی ز حالم را
که انتظار فرج قیمتی ترین چیز است
شنیده ام که به سختی جدا شدند از هم
در شکسته که با مادرت گلاویز است
فقط تویی که زیارت نموده ای هر شب
امام زاده ی نازی که بین دهلیز است
یگانه مرهم یاس شکسته سینه بیا
غریب خسته دل و دلبر مدینه بیا
شعر دوم :
امام صادق ع
زخمی که هست بر جگر من جدید نیست
سوزانده جانم و به اجل هم امید نیست
آتش کشیده اند در خانه مرا
این کارها ز دشمن حیدر بعید نیست
شیخ الائمه را وسط کوچه می کشند
اینجا کسی به فکر من موسپید نیست
گشته مدینه کرب و بلایی دگر، ولی
داغی شبیه داغ حسین شهید نیست
این لشگری که از در و دیوار آمدند
دل سنگ تر ز لشگر پست یزید نیست
وحشت زده اگر شده اند اهل خانه ام
اما خبر ز ضربت دستی پلید نیست
دیگر خبر ز خصم لعینی که بی هوا
معجر ز روی عترت طاها کشید نیست
اصلا تمام آنچه که دیدم، برابر
آن صحنه ای که عمه سادات دید نیست
والشمر جالس به روی سینه ی حسین
رحمی به قلب آنکه سرش را بُرید نیست
عالم فدای خواهر مظلومه ای که گفت
گشته تن برادر من ناپدید ، نیست
شعر سوم :
امام حسن ع
باید دوباره خیمه ی غم دست و پا کنیم
پرچم، کتل ، کتیبه ، علم دست و پا کنیم
بعد از دو ماه گریه به ارباب بی کفن
اشکی برای شاه کرم دست و پا کنیم
بوی ” حسن ” وزیده ز اشعار محتشم
وقتش رسیده لوح و قلم دست و پا کنیم
((باز این چه شورش است که در خلق عالم است))
یعنی نوای ” واحسنم ” دست و پا کنیم
باید مقدمات سفر تا مدینه را
حتی شده به رنج و الم دست و پا کنیم
آنجا بساط روضه ی مردی کریم را
در کوچه ها قدم به قدم دست و پا کنیم
طرح ضریح فرشچیان باشد و سپس
یک نقشه هم برای حرم دست و پا کنیم
وقتی که سفره دار، کریم است بهتر است
کیسه برای سیم و درم دست و پا کنیم
امشب خدا برای حسن سینه می زند
باید زمینه ، نوحه ، دو دم دست و پا کنیم
طشتی برای شاه غریبی که ناله زد :
” می سوزد از ستم جگرم ” دست و پا کنیم
شعر چهارم :
امام حسین ع
ما گره خورده به گیسوی حسینیم فقط
در کمند خم ابروی حسینیم فقط
هر که با هر چه که مست است خودش میداند
ما که مست رخ خوشبوی حسینیم فقط
به دم حضرت عیسی چه نیاز است که ما
همگی زنده به یک هوی حسینیم فقط
این حسینیۀ دل وقف غم ارباب است
همه مداح و ثناگوی حسینیم فقط
بر در میکده از روی نیاز آمدهایم
در پی باده مینوی حسینیم فقط
هرکسی هست گرفتار رخ دلبر خویش
ما گرفتار گل روی حسینیم فقط
” کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود ”
ما مسلمان شده ی کوی حسینیم فقط
یک نفر با سر زانوش به گودال آمد
همه دلواپس پهلوی حسینیم فقط
واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از،محمود مربوبي،دینی مذهبی آیینی،موضوع،درباره .