قصاب کاشانی – غزل شماره 60
ای خوش آن عالم که در وی راه پای غم نداشت
نقشها برداشت اما صورت خاتم نداشت
حسن را چندین هزار آیینه پیش رخ نبود
عکس جان گر در تن نامحرم و محرم نداشت
بود کوتاه از گریبان روان دست اجل
چشم احیا هیچکس از عیسی مریم نداشت
دست و تیغ غمزه بر قتل کسی بالا نرفت
زخم چشم راحت از همخوابی مرهم نداشت
چید بزمی ساقی دوران که در گیتی نبود
ریخت بر خاک وجود آبی که جامجم نداشت
هر دلی را شد به قصد دوستی وصلی نصیب
این ترازو ذرهای در وزن بیش و کم نداشت
تا توانی پی به معنی برد، ظاهربین مباش
کانچه در خاطر سلیمان داشت در خاتم نداشت
جامه ی احرام را قصاب تر کردم ز اشک
داشت آن آبی که چشمم چشمه ی زمزم نداشت