رهی معیری – غزلیات
شماره 30
نصیب از هستی ( 1 )
هر شبم از اشک خونین گل به دامان باد و هست
هر نفس چون غنچه ام، سر در گریبان باد و هست
موج این دریا نجوید ساحل آرام را
طاقت و آسودگی از من گریزان باد و هست
هرکه را در محفل هستی نصیبی داده اند
چنگ نالان، شمع گریان، جام خندان، باد وهست
دل ندامت ها کشد از ترک مستی های عشق
می پرست از توبه ی بیجا، پشیمان باد و هست
خانه ی تقوای زاهد شد به یک ساغر خراب
کلبه ی دیوانه از سیلاب ویران باد و هست
گرچه از وصل توام آسایش دل بود و نیست
آتش عشق توام، روشنگر جان باد وهست
تا به هر بستان سرا خلق از تفرج خوشدلند
این سرابستان، تفرجگاه مهمان باد و هست
تا ابد در سایه ی همکیشی و همسایگی
اهل ایران دوستدار اهل افغان باد و هست
ما دو یار یک زبان و یک دلیم از دیرباز
یک دلی و یک زبانی رسم یاران باد و هست
امشب از طبع دُر افشان، تهنیت گوی توام
تهنیت گوی تو را، طبع دُر افشان باد و هست
خاطر بدخواه از ناسازی گردون رهی
همچو گیسوی نکورویان پریشان باد و هست
واژگان دشوار : 1- در برخی از چاپ های دیگر دیوان رهی، این شعر به نام ” ره آورد رهی ” نیز نوشته شده است.