ادر کاسا و دعنی عن فنونی
جنت و لا تحدث من جنونی
نه چون ماندست او را نه چگونه
ندانم تو دلاراما که چونی
رایت الناس للدنیا زبونا
و ذقت العشق فالدنیا زبونی
مترس از خصم فارغ تو همی باش
که عاشق هست آن بحر فزونی
فما للحق یا صاحی ظهوری
و ما للخلق یا صاح کمونی
اگر عشقم درون آرام گیرد
کجا بینندم این خلق برونی
و مادام الهوی یغلی فوادی
فلا تطمع قراری اوسکونی
ایا نفس ملامت گر خمش کن
که هم تو در ضلالت رهنمونی
زوال العشق یا صاحی حلالی
خراب العشق یا صاحی حصونی
زهی کشتی شاهانه که عشق است
که رانندش درین دریای خونی
لتبریزی شمس الدین قصدی
انادیهم خذونی اوصلونی