عبید زاکانی – غزل شماره 57
خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد
جور و بیداد و جفا کردن و عاشق کشتن
زیبد آن را که چنین شکل و شمایل دارد
عاشق دلشده را پند خردمند چه سود
رند دیوانه کجا گوش به عاقل دارد
مبتلاییست که امید خلاصش نبود
هرکه بر پای دل از عشق سلاسل دارد
تا دم بازپسین غرقه ی دریای غمش
مدعی باشد اگر چشم به ساحل دارد
هر که خواهد که کند از تو مرادی حاصل
حاصل آن است که اندیشه ی باطل دارد
میکشد ساعد سیمین تو ما را و عبید
میل بوسیدن سرپنجه ی قاتل دارد