عبید زاکانی – غزل شماره 40
هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد
مه را نظیر رویش گفتن روا نباشد
مویی چنان خمیده چشمی چنان کشیده
در چین به دست ناید واندر ختا نباشد
با او همیشه ما را جز لاله در نگیرد
با ما همیشه او را جز ماجرا نباشد
گر حال من نپرسد عیبش مکن که هرگز
سودای پادشاهی حد گدا نباشد
ما کشتگان عشقیم همچون عبید ما را
عقلی سلیم نبود صبری به جا نباشد