ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد

عبید زاکانی – غزل شماره 31

ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد

چو روز وصل توام در خیال میگذرد

جهان برابر چشمم سیاه میگردد

چو در ضمیر من آن زلف و خال میگذرد

اگر هلاک خودم آرزوست منع مکن

مرا که عمر چنین در ملال میگذرد

خیال مهر تو در چشم هر سهی سرویست

که در حوالیش آب زلال میگذرد

ز بوی زلف توام روح تازه میگردد

سپیده دم که نسیم شمال میگذرد

من و وصال تو آن فکر و آرزو هیهات

که بر دماغ چه فکر محال میگذرد

غلام و چاکر روی چو ماه توست عبید

وزین حدیث بسی ماه و سال میگذرد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها