هرگز دلم ز کوی تو جایی دگر نرفت

عبید زاکانی – غزل شماره 24

هرگز دلم ز کوی تو جایی دگر نرفت

یک دم خیال روی توام از نظر نرفت

جان رفت و اشتیاق تو از جان به در نشد

سر رفت و آرزوی تو از سر به در نرفت

هر کو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت

هم بی خبر بیامد و هم بی خبر برفت

در کوی عشق بی سر و پایی نشان نداد

کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت

عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت

کامی نیافت خاطر و کاری به سر نرفت

شوری فتاد از تو در آفاق و کس نماند

کو چون عبید در سر این شور و شر نرفت

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها