عبید زاکانی – غزل شماره 13
جفا مکن که جفا رسم دلربایی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدایی نیست
مدام آتش شوق تو در درون من است
چنان که یک دم از آن آتشم رهایی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آیین دل ربایی نیست
ز عکس چهره ی خود چشم ما منور کن
که دیده را جز از آن وجه روشنایی نیست
من از تو بوسه تمنی کجا توانم کرد
چو گرد کوی توام زهره ی گدایی نیست
به سعی دولت وصلت نمیشود حاصل
محقق است که دولت به جز عطایی نیست
عبید پیش کسانی که عشق میورزند
شب وصال کم از روز پادشایی نیست