طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۱۴
چشم یک شهر شد از سوختن ما روشن
سرمه را قدر شکستیم ز خاکستر خویش
طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۱۴
چشم یک شهر شد از سوختن ما روشن
سرمه را قدر شکستیم ز خاکستر خویش
امین پیرانی - حامد پیری
طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۳ رخ مپوش از من سرت گردم که چون شمع سحر در بساط چشم حیرانم نگاهی بیش نیست
طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۱۲ میچکدم ز دیده خون وعده ی وصل یار کو؟ میتپدم به سینه دل طاقت انتظار کو؟
طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۶ تو که خفته ای به راحت دل تو خبر ندارد که شب دراز هجران ز قفا سحر ندارد
طبیب اصفهانی – مفردات شماره ۱۵ فریاد که غیرت نگذارد که چو فرهاد از بهر تسلی بتی از سنگ برآریم