طبیب اصفهانی – غزل شماره 84
تا به دلجویی من لعل تو خندان نشود
خاطرم جمع از آن زلف پریشان نشود
افتد از آب چو گوهر ز صفا می افتد
جای رحم است بر آن دیده که گریان نشود
آنکه از محنت هجر تو مرا گریان کرد
دارم امید که از وصل تو خندان نشود
خاکبازی به رهت نیست مسلم به کسی
که به خاک از ستم عشق تو یکسان نشود
نیست بخشش هنر مرد سخاپیشه طبیب
کرم آن است که شرمنده ی احسان نشود