طبیب اصفهانی – غزل شماره 83
می رود از خویش دل چون دیده حیران می شود
ای خوش آن عاشق که محو روی جانان می شود
دور از انصاف است کز بهر دعا برداشتن
آشنا دستی که با چاک گریبان می شود
از شکفتن می رود بر باد گلهای چمن
گریه می آید مرا بر هر که خندان می شود
در جهان بخت سیه روشندلان را لازم است
تیره چون گردید شب اختر نمایان می شود
ابر می گردد سفید از ریزش باران طبیب
خانه ی دل با صفا از چشم گریان می شود