طبیب اصفهانی – غزل شماره 40
ما و شکن دامی و فریاد و دگر هیچ
فریاد ز بی رحمی صیاد و دگر هیچ
صیاد جفاپیشه اسیران قفس را
ای کاش دهد رخصت فریاد و دگر هیچ
در خلوت دل پرده نشین نیست به جز تو
آسوده در این پرده پریزاد و دگر هیچ
از خاطر مجنون مطلب جز غم لیلی
شیرین بود اندیشه ی فرهاد و دگر هیچ
غم ماند و دل از جلوه ی حسن تو ز جا رفت
این سیل برد خانه ز بنیاد و دگر هیچ
ای آنکه ز خونین جگرانت خبری نیست
تا کی کنی از بلهوسان یاد و دگر هیچ
زان گه که طبیب انجمن افروز نشاط است
ماییم و همین خاطر ناشاد و دگر هیچ