طبیب اصفهانی – غزل شماره 30
هر دم به گوشه ای ز خیالت وطن گرفت
عشق تو اختیار دل از دست من گرفت
گفتم ز سیر باغ گشاید مگر دلم
گل بی تو خوش نبود دلم در چمن گرفت
در بزم روزگار بسان سبوی می
باید به هر دو دست سر خویشتن گرفت
دوری ز مردمان نه همین شرط عزلت است
باید ز خود کناره درین انجمن گرفت
از سوز عشق نیست مرا شکوه ای طبیب
دل همچو شمع، کام خود، از سوختن گرفت