طبیب اصفهانی – غزل شماره 148
از باده ی عشرت تو و رخسار چو ماهی
وز شرم محبت من و دزدیده نگاهی
عادت به ستم کردی و ترسم که مبادا
وقتی ز دل سوخته ای سرزند آهی
گر عشق تو بگداخت تنم را عجبی نیست
با شعله ی آتش چه کند مشت گیاهی
آن بلبل خونین جگرم من که درین باغ
جز بال و پر سوخته ام نیست پناهی
در بادیه ی عشق به جایی نبری راه
تا در گرو دوری و نزدیکی راهی
دیگر دل پر داغ طبیب از که غمین است؟
کز جوش سرشگم نبود فرصت آهی